سال ها پیش، زمانی که نخستین بار «سیگار» در بازارهای مختلف دنیا ارائه شد، بسیاری از مردم با اقبال چشمگیر خود به این پدیده، سود سرشاری را عاید شرکتهای دخانیات نمودند. مردم که پیشتر تنباکو را با شیوه هایی پردردسرتر و کم لذت تر مصرف میکردند، به یکباره با پدیده ای آشنا شدند که هم قیمت ارزان داشت، هم به سادگی تهیه می شد و هم به راحتی مورد استعمال قرار میگرفت.
رواج سیگار به عنوان یک پدیده اجتماعی به قدری سریع بود که فارغ از جنبههای منفیاش، همه به آن گرایش داشتند. برخی آن را مایه تمایز و خوشتیپی دانستند، بعضی به آن معتاد شدند، برخی دیگر از آن درآمدزایی کردند و عدهای نیز کورکورانه به مصرف آن تمایل پیدا کردند. کار به جایی رسیده بود که قهرمانان و شخصیتهای محبوب فیلمها غالباً تکهای سیگار بر لب داشتند و با آن دلربایی میکردند.
اما با گذشت زمان و انجام تحقیقات علمی و پزشکی فراوان، رفته رفته آثار زیانبار سیگار کشف گردید و اطلاعرسانی به مردم برای پرهیز از این پدیده اعتیادآور آغاز شد. امروزه گرچه شاید دیگر سیگار آن وجههی افسانهای خود را در بین مردم از دست داده باشد، این بدان معنا نیست که مصرفش کاهش یافته است. انسانِ آزادِ این عصر خود را مغلوبِ عاداتش تربیت نموده و پرورش داده است؛ البته رویِ دیگرِ سکه، ابداعات حال حاضر در این زمینه است، از جمله اینکه حتا از انرژیِ خوابهایمان برای ترک سیگار استفاده کنیم.
وقتی ذهن شما معماری داشته باشد، چیزهای به درد نخور در چهارچوب این ذهن قرار نمیگیرند؛ جا برای عادتهای بدقواره و رفتارهای بدفرم تنگ میشود! به مرور خودتان احساس میکنید که دیگر سیگار در زندگیتان جایش را از دست داده است؛ حتا دیگر نمیخواهید با آدمهای بددهان رفت و آمد داشته باشید، کم کم متوجه میشوید که به دنبال خوراکهای روحی خوشفرم هستید. وقتی ذهن شما معماری داشته باشد، دیگر لازم نیست به جنگ با چیزهای بدشکل و حالخرابکن بروید. اگر دارید با سیگار میجنگید، اگر دارید با عادت دیرخوابیدن میجنگید، دست از این نزاع بردارید؛ شما معمار هستید نه سرباز… پایههای ذهن را در سرزمین فراوانی و موهبتهای حالخوبکُن بنا کنید. وقتی معماری درست شد، سیگار از دهان میافتد؛ احساسات بد از قلب شما پاک میشود و آدمهای کوچک هم از اطراف شما محو میشوند. مهمترین موضوع این است که آیا ذهن شما معماری دارد؟ وقتی معماری نباشد، بهترین مصالح دنیا هم به کار نمیآیند. اگر معماری درست طراحی نشده باشد، حتی انواع و اقسام جملات تاکیدی، قانون جذب و … هم کاربردی ندارند. دقیقا مثل این میماند که بخواهید یک ساختمان را بدون طرح و نقشه، فقط با مصالح ساختمانی گرانقیمت بسازید.
پس سوال مهم این است: من معماری ذهنم را چگونه طراحی کردهام؟ وقتی میخواهید چیزی را در زندگی تغییر بدهید، با هر بار تلاش کردن در آن مورد، تبدیل به آدم خلاقتری میشوید! یک تازهنفس که حواسش جمع است که «غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست». پس او به تکرار حال بد، به تکرار سیگار در زندگی، و هیچ تکرار ملالآوری رضایت نمیدهد. پس میشود یک تازه نفس که وقتی روی نقطهای از زندگیاش انگشت میگذارد، دیر یا زود موفق به تغییر آن خواهد شد. اگر احساس خوبی راجع به ترک سیگار ندارید ، ذهن شما گناهی ندارد که با سیگار آشنا شده است؛ او فقط چرخههایی که با آنها آشناست را تکرار میکند. ذهن شما یا ارادهتان با شما دشمن نیست؛ فقط احتیاج دارد با او دوست بشوید تا حرفشنوی داشته باشه. گاه یک دورهی ۲۱ روزه کافی است؛ در این دوره آنقدر همین چرخههای آشنای ذهن با سیگار را تحلیل میکنیم تا راجع به ترک سیگار به احساس خوبی برسید…
این حرفِ مصرفکنندگان سیگار را بارها شنیدیم: چندین بار چند ماه گذاشتمش کنار… ولی بعدش به طرز وحشتناکی سیگار دوباره وارد زندگیم شد؛ تا امروز و روزی یک پاکت ونصفی تا دو پاکت…
کاملا روشن است که وقتی فضاپیمایی از جوّ زمین خارج میشود، دیگر نیروی جاذبهی زمین روی او تاثیر نمیگذارد. این مدل کیهانشناسی دقیقا در مورد عادات ما نیز صدق میکند. تا وقتی سیگار از مدار زندگی شما خارج نشده، تا هر جا بهش سوخت برسانید، ادامه پیدا میکند و به محض اینکه سوختش تمام شود، به لحظات شما برمیگردد. پس در نهایت، سؤال این شکلی میشود: چهطوری جاذب سیگار نباشیم؟ به چه صورت، سیگار از مدار ما خارج شود؟
یک پاسخ خوب وجود دارد: روی ساخت یک تصویر زیبا از خودت وقت بگذار. تصور کن ۵ سال آینده میخواهی چه کسی باشی، با چه امکاناتی، با چه شخصیتی و چه ظاهری… نامحدود فکر کن. هر چهقدر تصورت از خودت زیباتر بشود، چیزهای به درد نخور و عادتهای بدقواره هم از مدارت خارج میشوند. وقتی چیزی از مدار خارج میشود، دیگر میرود تا بینهایت… و برای همیشه محو میشود. وقتی من قصدم حضور در یک مراسم عروسی یا یک مهمانی خیلی ویژه باشه، مراقب هستم توی مسیری که به سمت آن مهمانی یا مراسم میروم، کت و شلوار یا کت و دامنم لک بر ندارد! خیلی مراقبم که لباسم تمیز و بدون چروک بماند؛ حالت موهایم خودش را حفظ کند وبسیاری نکات این مدلی دیگر… حالا این مثال را داشته باشید. آیندهای که برای ترک سیگار، لازم است تصورش کنیم، مثل همان مهمانی یا مراسمِ مهم باید باشد. وقتی تصویر روشنی از آن جایی که میخواهیم برویم داشته باشیم، دیگر نمیگذاریم هیچ چیزی مثل سیگار، لباس لحظههایمان را پر از سرفه و خسخس بکند! چون در آیندهای نزدیک میخواهیم به یک جای مهم و اساسی برویم.
پس سؤال اساسی همینجاست… شاید بگویید عاشق سیگار هستید! اما از نظر ما عشق به سیگار یعنی اینکه من عاشق این هستم که یک لکه جوهر روی لباس تمیز و سفیدم بریزد، در آستانهی حضور در یک مراسم خاص…
اگر اینطور فکر نمیکنید، راجع به جایی که در آیندهای نهچندان دور، در گذر عمرتان میخواهید بروید، وضوح و تصویر واضحی ندارید… آیندهی هرکدام از ما باید تصویری از مراسم سعادت و خوشبختی ما باشد.